زبانحال سیدالشهدا علیهالسلام در قتلگاه
نشـنید کسی سوز صدای سخـنم را دیـدنـد ولی لحـظـۀ پـرپـر شـدنم را مشغول دعا بودم و مشغول مناجات بستـند به سرنیـزه سنانها دهـنم را با ضربۀ شمـشیر جـدا کرد حرامی بر سـیـنۀ من دست عزیز حسنم را در پیش دوتا چـشم تر مـادرم آنها بردند به غـارت ز تـنم پـیـرهنم را پس حمزه کجائی که بیائی و ببـینی مثله شدن تک تک اعضای تـنم را در قتلگه آمد پس از این واقعه زینب حق داشت که زینب نشناسد بدنم را با دست خودم هدیه به او دادم و رد کرد آنکس که چنین برد عـقـیق یمنم را پُـر بود شکمها همه از نان حرام و نـشنـید کسی سوز صدای سخـنم را |